زندگی عاشقانه بابا و مامان نی نیزندگی عاشقانه بابا و مامان نی نی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

عشق مامان و بابا منتظرتیم

سوغاتی

سلام عزیز دلم ببخشید که اینقدر دیر به دیر بهت سر میزنم، نصف روز که میرم سرکار، بقیشم که باید به کارای خونه برسم مامان و بابام جمعه شب اومدن، کلی هم سوغاتی برامون آوردن ب رای بابایی پیراهن و پارچه شلوار، برای منم پارچه مانتو و بلوز و پارچه چادر مشکی و گلدار برای تو هم سوغاتی آوردن، یه بلوز شرت کوچولو و خوشکل و پارچه ملحفه برای تشکت که خیلی خوشکله امیدوارم بیشتر از این منتظرمون نذاری و زود بیایی پیشمون قراره از ماه بعد آمپول گنال بزنم ...
21 اسفند 1392

سوغاتی

سلام عزیز دلم ببخشید که اینقدر دیر به دیر بهت سر میزنم، نصف روز که میرم سرکار، بقیشم که باید به کارای خونه برسم مامان و بابام جمعه شب اومدن، کلی هم سوغاتی برامون آوردن ب رای بابایی پیراهن و پارچه شلوار، برای منم پارچه مانتو و بلوز و پارچه چادر مشکی و گلدار برای تو هم سوغاتی آوردن، یه بلوز شرت کوچولو و خوشکل و پارچه ملحفه برای تشکت که خیلی خوشکله امیدوارم بیشتر از این منتظرمون نذاری و زود بیایی پیشمون قراره از ماه بعد آمپول گنال بزنم ...
21 اسفند 1392

سوغاتی

سلام عزیز دلم ببخشید که اینقدر دیر به دیر بهت سر میزنم، نصف روز که میرم سرکار، بقیشم که باید به کارای خونه برسم مامان و بابام جمعه شب اومدن، کلی هم سوغاتی برامون آوردن ب رای بابایی پیراهن و پارچه شلوار، برای منم پارچه مانتو و بلوز و پارچه چادر مشکی و گلدار برای تو هم سوغاتی آوردن، یه بلوز شرت کوچولو و خوشکل و پارچه ملحفه برای تشکت که خیلی خوشکله امیدوارم بیشتر از این منتظرمون نذاری و زود بیایی پیشمون قراره از ماه بعد آمپول گنال بزنم ...
21 اسفند 1392

سوغاتی

سلام عزیز دلم ببخشید که اینقدر دیر به دیر بهت سر میزنم، نصف روز که میرم سرکار، بقیشم که باید به کارای خونه برسم مامان و بابام جمعه شب اومدن، کلی هم سوغاتی برامون آوردن ب رای بابایی پیراهن و پارچه شلوار، برای منم پارچه مانتو و بلوز و پارچه چادر مشکی و گلدار برای تو هم سوغاتی آوردن، یه بلوز شرت کوچولو و خوشکل و پارچه ملحفه برای تشکت که خیلی خوشکله امیدوارم بیشتر از این منتظرمون نذاری و زود بیایی پیشمون قراره از ماه بعد آمپول گنال بزنم ...
21 اسفند 1392

کلی خبر!!!!!!!!!!!

سلام عزیز مامان من اومدم با کلی خبر اول اینکه یه هفته ست که من دارم میرم سرکار، توی داروخانه بیمارستان قضیه از اینجا شروع شد که داماد دختر دائی بابام دکتر داروسازه و یه داروخانه داره، و تازگیا هم داروخانه بیمارستان که خصوصی شده رو گرفته بابام با دختر دائیش صحبت کرد که منم اونجا مشغول به کار بشم هفته قبل بابام زنگ زد که دختر دائیش گفته جمعه صبح برم داروخانه که آقای دکتر میخواد باهام صحبت کنه وقتی رفتم، دکتر چندتایی سوال ازم پرسید که مدرکت چیه، کی دیپلم گرفتی و ........... بعدم گفت تا فردا بهت خبر میدیم صبح شنبه دکتر بهم زنگ زد که از فردا صبح بیا سرکار چون داروخانه شبانه روزیه، 24 ساعته بازه، س...
9 اسفند 1392
1